شعر را باید خواند، شعری که زندگیست
شعر را باید خواند، شعری که زندگیست
می آمیزم سیاهی شـب را
با سفیدی ِروز
- که خود عصاره ی رنگین کمان است!-
تا خاکستری را برگزینم
برای ترسیم ِآسـمانِ سرزمین ِخویش!
بَر حاشیه ی سوری ِبوم
شن زاری
تفته را نقاشی می کنم
با سَرچشمه ای که خواب گاه ِاژدهاست
خورشیدی قُراضه را پَرچ می کنم بر آسمان
با عبور تاریک کلاغان در حاشیه و
خبرکشان ِمرده به تازیانه ی باد
این جـا ایران اسـت
و مـن
تو را دوسـت می دارم!